ـ چند روز پیش رفتم کتابفروشی، ماهیانه یه مقدار از پول هامو اختصاص میدم به خرید کتاب. لیست چند تا از کتابامو به کتابفروش گفتم ولی متاسفانه یکی اش رو بیشتر نداشت. اینم مشکل زندگی در شهرستان.
ـ فیلم فرزندان آدم رو دیدم، موضوع اش این بود که آدما دیگه بچه دار نمیشن و جوان ترین انسان هیجده سال و چند ماهش بود. فیلم جالبی بود برام، چون من بچه دوست ندارم. تا حالا دنیای بدون بچه رو تصور نکرده بودم.
ـ دلم یه مسافرت می خواد اگه بتونم اواخر این ماه میرم. به دوستام قول دادم که برم به شهرشون امیدوارم بد قول نشم.
ـ دیروز از سر کار برمی گشتم، توی تاکسی نشسته بودم . نگاه سنگین کسی که کنارم نشسته بود رو حس کردم. توجه نکردم وقتی پیاده شدم دیدم یه آقایی صدا می زنه خانوم. گفتم بفرمایید. خانوم شما متاهلید؟ گفتم بله. ببخشید. رفتم توی یه فروشگاه خرید کردم دیدم بیرون در منتظره چند تا نایلون میوه هم دستش بود که سنگین به نظر میومد. سریع اومدم بیرون رفتم اون طرف خیابون. و توی کوچه. بازم صدا زد خانوم خواهش می کنم شما متاهلید. بله متاهلم. پس حلقه تون کو، خداوکیلی متاهلید ؟ توی گرمای اون وقت روز کلافه ام کرد.
آقا دست از سرم بردار. تعقیبم کرد تا وقتی کلید انداختم اومدم توی خونه. عجب آدمایی پیدا میشه.
حالا همش این همکارا بهم میگن چرا حلقه دستت میکنی، اون از دانشکده که تا دانشجوها منو میبینن یادشون میفته که فک و فامیلشون می خواد زن بگیره اینم از خیابون. توی تابستون جشن عروسی دو تا از همکاراس، یکی از استادای دانشکده وقتی فهمیدکه من تنها خانوم مجرد بین همکارا هستم با لحن پدرانه ای گفت باید به زودی شما رو هم گرفتار کنیم.
ـ چقدر خوبه که امتحان و درس و استرسش نباشه. به جز کتابایی که داشتم چند تا کتابم از کتابخونه دانشکده آوردم بخونم. من در گذشته یعنی دوران دبیرستان و لیسانس به جز درس و کتابای درسی کتاب دیگه ای نمی خوندم. جلد اول "جنگ و صلح"، "کلیدر" و کتاب "زنده ام که روایت کنم" گابریل گارسیا مارکز رو آوردم بخونم.
ـ هنوز دانشنامه لیسانسم آماده نیست اونم بعد از پنج سال. این دانشگاه آزادم مدرک موقت رو قبول نمیکنه هر روز زنگ میزنم که بلاخره کی آماده میشه. مسئولش مرخصیه یا رفته نماز بخونه یا توی اتاقش نیست.
ـ این پنج شنبه میرم عروسی، عروسی یکی از همکارا. و چون یکی یه دونه اس و منم خیلی باهاش صمیمی هستم قراره باهاش برم آرایشگاه، بعدش باغ و… من تا حالا اینجوری با یه عروس همراه نشده بودم.
ـ امسال دانشکدمون برای اولین بار پذیرش دانشجوی دکترا داره. امیدوارم یه نیروی جدید برامون بفرستن.
مهتا said
امم منم یاد برادرم افتادم.حیف تو واسه اون عذب اوقلی بی کله
مهتا said
(:
سالهای ابری said
هووم، کلیدر، یادش بهخیر. / مام بگیم عجب آدمایی پیدا میشن! / تو فیلمه میگفت؛ رویا. مایکل کین بچهها رو رویای بشر خطاب میکرد.
سیاوش said
سلام و عرض ادب. اون استادت راست گفته. آدم باید به فکر باشه. نباید زیاد مجرد بمونه! چقدر درس و کتاب و کار؟ ! حیف واقعا
(یه سوال فنی: اینجا اجازه دارم شوخی کنم یا نه؟)
طیبه: به حرف استادم گوش می کنم:) می تونید شوخی کنید.
دخو said
فقط یه سوال دارم : ببخشید خانوم واقعا شما متاهلید؟
طیبه: شما فرض کن متاهلم:)
رها said
سلام عزیزم
خوب معلومه خانم خوشکلی مثل تو رو که می بنند این سئوال رو می کنند .
اما دیگه وقتش من نمی دونم من یه عروسی کردی می خوام ….
راستی اینجا هم اثری از دخو می بینم ؟؟؟؟؟؟
جالبه !!!!!!!!
یا علی
فردین said
سلام گلم
منم اهل کرمانشاه هستم
خوشحال میشم به وبلاگم سر بزنی
فاطمه said
سلام خوبی طیبه جان
بالاخره درست شد این کامپیوترما
منم قراره برم سفر منتظر نتیجه کنکورم برای همین برای رفتن کلاس زبان این دستو اون دست می کنم
می ترسم مسافرتو ازدست بدم
سبد فرهنگی هم که داری
تنها چیزی که ارزش خریدن داره کتابه، هیچوقت پشیمون نمی شی بعد ازخریدش
کتاب
کیمیاست
درشهرما که تنها چیزی که پیدا نمی شه کتابه
البته چیزهای دیگه هم پیدا نمی شه
نه فرهنگ سرایی
نه کتابخونه خوبی
نه یک مرکز تفریحی
ونه حتی یک هوای خوب فعلا برای پیاده روی
فرزندان آدم
به نظر جالب می رسه
خارجیه
قضیه آقاه خیلی جالب بود
شاید واقعا ازت خوششش اومده بود
البته من زیاد به اینجور خوش اومدن ها دل خوشی ندارم
عشق را درخیابان خواهید یافت
برای خنده چیز بامزه ای هست
بابا یک ذره پسرمردمو تحویل می گرفتی
جای دوری نمی رفت
گناه داره
دلم واسش سوخت
عروسی هم خوش بگذره
ارماییل said
عشق روی پیاده رو. دل اون بنده خدا رو چرا شکستی. بعد خوب من تو لو بدم؟
سلامت باشی خانوم. ارماییل رو با ادرس جدید که برات میگذارم باز کن. یه پست جدید زدم به نام سارا.
شهرام جهانبازی said
خوبه
کاوه said
خوشگلی این دردسرا رو هم داره دیگه.
خواستگار پشت خواستگار… گورای گور!
لیلا said
سلااااااااااااام همیشه مهربان
از اینکه همیشه به من لطف داری و سر میزنی ممنونم
اما طیبه عزیز یه وقتهایی دیگه نمیشه زیبا دید و آبی ماند…
برام دعا کن…
همیشه شاد شاد شاااااااااااااااااد باشی
خاتون said
:-)) عجب آدم سمجی…گیر نمیادا بی خودی بهش جواب رد دادی…به به عروسی بهت خوش بگذره کلی…خوش باشی همیشه…
لیلا said
سلااااااااااااااااام همیشه مهربان
حال و احوالت چطوره؟از اینکه همیشه به من سر میزنی ممنونم
آخه طیبه جان یه وقتهایی دیگه نه میشه زیبا دید نه آبی بود وقتی همه چی برای همیشه سیاه سیاهه…
همیشه شاد شاد شااااااااااااااااااااااد باشی
روح خدا said
سلام..خوبی؟ راستی خانوم شما متاهلید؟
لیلا said
وای طیبه جون چرا هر چی نظر میدم ارسال نمییشه
علی آزاد said
نوشتهی زیر رو برای دوستی که تو بالاترین لینکتون رو گذاشته نوشتم. بد ندیدم خدمت شما هم تقدیم کنم با یک تذکر: حق هر انسانی است که راه زندگی خودش رو انتخاب کند. اما فکر میکنم ازدواج به انسان چیزی میدهد که بسیار مقدس است: عشق را جایی دیگر نمیتوان یافت. البته حالا دنیای تفکرات متفاوت است بماند. حق یارتان.
جوجوی عزیز، عین این اتفاق بارها برای خانم من هم افتاده. باور کن این فرهنگ بدجوری نیاز به اصلاح داره. آخریش یک مورد جالبه که به خانمم گفته تولیدکننده ی فیلمه و خانمم رو بارها تو رویا دیده و حالا که پیدا کرده متأهل است. باور می کنی؟! البته چیز عجیبی به نظر من نگفته، من زمانی که زنی رو به عنوان و نماد زن خودم دیدم، حدود ده سال پیش، عین همون قیافه رو تو چهار راه مگسی زاهدان دیدم، که اون زمان حدودی سی و دو سه رو نشون می داد و متأهل می نمود. از کنارشم رد شدم. چون می دونستم فقط یک نماد برای نشان دادن خصوصیات زنی است که باهام ازدواج می کنه. منتها بشر مسائل را به نفع خودش مصادره می کنه و این آفت بزرگ عقله. بگذریم. برقرار باشی.
ساسان said
سلام
خانوم ,حالا جون من,این تن بمیره ,شما متآهلید؟!!